سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شهادتشون مبارک

مناجات نامه شهید
خدایا! شهدا رفتند و در میدان عشق گوی سبقت ربودند...

خدایا! خود به نفس خود آگاه ترم و از اعمال زشت و دور از ادبم به درگهت با خبر...

خدایا! می دانم جسارت کردم و در برابر عظمتت قد علم نمودم...

خدایا! تو را در بسیاری از موارد فراموش کردم و دنیا مغرورم نمود...

خدایا! اگر گناهانم را نبخشی و مرا عفو ننمایی متحیرم که کجا روم و در کدام خانه را بزنم که خود از وجودت بی نیاز باشد؟

خدایا! بنده ی فراری از درگه مولایش، راهی جز بازگشت به نزد او ندارد.

خدایا! بنده ای فراری و عاصیم؛ چیزی جز عفوت مرا از خشم و غضب ایمن نمی گذارد.

بارالها! چه بسیار مواقعی که با بی شرمی معصیت نمودم ولی تو بجای آنکه رسوا و معذبم نمایی، پرده بر گناهانم کشیدی و آن را برملا ننمودی.

الهی! اگر ذره ای از گناهانم را مردم بدانند، از من گریزان خواهند شد.

خدایا! به عزتت قسم در قیامت هم رسوایم ننمایی.

خدایا! دیگر از فراق شهدا دلتنگ گردیده ام. تا کی بجای عزیزانم عکسشان را ببینم و تا کی در فراقشان بسوزم؟

خدایا! تو را به مقدسات مرا به آنان ملحق گردان!
 

معبودا! به نفسم ظلم نمودم و با اعمالم آتش دنیا و آخرت را بر خود خریدم...

خدایا با آب بخشش و کرمت آن را خاموش گردان!

رحیما! رهی جز راه ائمه (ع) گزیدم و با اعمالم آنان را آزردم؛ به کرمت آنان را از من راضی ساز!
خدایا! نامه ی اعمالم هر هفته دو بار به خدمت ولی عصر روحی لتراب مقدمه الفدا می رسد؛

ای رحمن! می دانم با نافرمانی های خود مولایم را دل آزرده ام؛

خدایا جوابی ندارم؛ در پیشگاه ولی امر مرا ببخش و دل آن عزیز را از من بدبخت خوشنود نما!

خدایا! در زندگی سختی را به من بچشان! شاید پاک گردیده، لایق دیدارت گردم.

معبودا! آتشی از عشقت در درونم بیفروز تا شعله کشد و سر تا سر وجودم را سوزانده، خاکستر کند.
 

رحیما! تو از درونم آگاه تری، حاجتم را به رحمتت مستجاب نما!

 

*******************************************************************************************

پ.ن:20بهمن سال شصت و چهار ساعت11/40شب محمدرضا به بهشت

جاویدان رسید....

ان شالله در دنیا دستگیر و در آخرت شفیعمون باشند....شادی روحش صلوات

پ.ن:داداش شهادت مبارک


 


+ نوشته شـــده در یکشنبه 92 بهمن 20ساعــت ساعت 8:34 عصر تــوسط زهرا حقیقی نژاد | نظر
خنده ی گل

لبخند تو خلاصه ی خوبی هاست

لختی بخند...خنده ی گل زیباست...

پیشانیت تنفس یک صبح است

صبحی که انتهای شب یلداست

در چشمت از حضور کبوتر ها

هر لحظه مثل صحن حرم غوغاست

رنگین کمان عشق اهورایی

از پشت شیشه ی دل تو پیداست

فریاد تو تلاطم یک طوفان

آرامشت تلاوت یک دریاست

با ما بدون فاصله صحبت کن

ای آن که ارتفاع تو دور از ماست


+ نوشته شـــده در جمعه 92 بهمن 11ساعــت ساعت 5:0 عصر تــوسط زهرا حقیقی نژاد | نظر بدهید
بهمن رسید...

نمیدانم بهمن ماه را چه ترجمه کنم؟؟؟

ماه دلدادگی...ماه جز عشق ندیدن...

از خردسالی وقتی بهمن می رسید قلبم در سینه غوغا میکرد...

گویی خونم اشتیاق بیشتری برای جریان پیدا میکرد...بهمن را با آهنگ های انقلابی اش شناختم،با فریاد های الله اکبر و راهپیمایی های عاشقانه اش...

اما هنوز نشناخته بودم کسی را که عشق برایش معنای دیگری داشت...

عشق را در تحمل سختی دیده بود...در رفتن...در تمرین های طاقت فرسای پیش از عملیات...

من عاشقی بلد نیستم وگرنه حتما میدانستم برادرم ،محمدرضا شب بیست و یکم بهمن در آسمان بی ستاره

چه دیده بود که در آن سرمای استخوان سوز ساعت ها در اروندشنا کرده بود...

عاشقی بلد نیستم....وگرنه میدانستم او برای این گونه رفتن چند سحر ناله کرده بود...

اگر یک بار شنا در اروند را تجربه کرده بودم،شاید همین حالا که کالبدم بر روحم سنگینی میکند

،لبخندی با آن شیرینی بر لبانم می نشست...محمدرضا!!!

ممنونم که آن سرمای طاقت فرسا را به جان خریدی تا اینک با گرمای عشقت زنده بمانم...


+ نوشته شـــده در پنج شنبه 92 بهمن 3ساعــت ساعت 5:47 عصر تــوسط زهرا حقیقی نژاد | نظر