سفارش تبلیغ
صبا ویژن
قفس دست ساخته ی من...!

برادر شهیدم!

سلام...اجازه می دهی دو رکعت نماز عشق به تو اقتدا کنم؟؟

اجازه می دهی برایت قلم بزنم؟؟

اجازه می دهی واژه بر زبان جاری کنم و از تو سخن بگویم؟؟

میدانم کلمه ی "شهید" آنقدر بزرگ است که در ذهن دنیایی من جا نمیشود...میدانم...

باید بزرگ شوم و بال در بیاورم...کمکم کم!!هربار که میخواهم به خودم فرصت پرواز بدهم،دنیا به پایم زنجیر میشود...

و کم کم آنقدر خسته میشوم که سویی می افتم و دیگر نای بال زدن ندارم...و مثل کبوتری که بالش

را چیده اند،فقط در قفس دست ساخته ی خودم راه میروم...

میدانی؟؟؟من برایت فاتحه نمیخوانم،زیارت نامه ی شهدا خوانده و به تو سلام می دهم...

چرا که تو زنده ای،و از آنجا که مظهر ادبی و هر سلامی را جوابی ست..

سلامم را بی پاسخ نمی گذاری...گاهی به آخر زیارت نامه که می رسم

و میگویم:"فیالیتنی کنت معکم" عجیب در خودم فرو میروم...

افسوس از من با تمام منیتم!!!

باید فانی فی ا...میشدم،باید از تو درس میگرفتم.مگر نه اینکه قطرات خونت

چراغ شب های بی فروغم شده و راه را نشان میدهد؟؟؟

مشکل اینجاست که چشم دلم کور است...

گاهی به خودم امید میدهم و بند پوتین های ذهنم را محکم تر می بندم و می گویم:

"امتحان های خدا همیشه سختند،لکن،ان ا...معنا".

اما درنهایت باز من می مانم و قفسم...بیا و قفل قفسم را باز کن که سال هاست زندانی

 اسیر نفسم و رنگ دنیا گرفته ام!

تو که نظاره گر وجه اللهی...تو که دستت تا عرش اعلی می رسد...شکستن قفل قفس برایت سهل است...

نیازی به تقلا نیست...با اشاره ی سر انگشتت باز میشود...

بنا به روایات:اگر جایی به قفل بسته ای برخوردی،نام مادر حضرت موسی را ببری قفل باز میشود...

و تو نام مادرمان را بردی...گفتی که می روی تا انتقام سیلی زهرا بگیری...تو با یک یا زهرایت تمام

 قیدوبند های دنیا را از سر وا کردی...

ممد کن تا با یک یا زهرا دست در دست های مهربانت بگذارم....یا زهرا!


+ نوشته شـــده در پنج شنبه 92 آبان 9ساعــت ساعت 10:25 عصر تــوسط زهرا حقیقی نژاد | نظر